چون پیامبر (ص) از سفر باز می گشت ، ابتدا به خانه فاطمه (س) وارد می شد و مدتی آنجا می ماند و سپس به خانه زنان خود می رفت . یک بار پیامبر (ص) چون وارد خانه فاطمه (س) شد ، دید که او دستبند و گلو بند و گوشواره ای از نقره دارد . غضبناک از خانه بیرون رفت و به مسجد درآمد و کنار منبر نشست . فاطمه (س) فوراًعلت غضب پدر را فهمید . آن ها را به همراه پرده های خانه که از پارچه ی کم و بیش بهادر بودند ، توسط کسی نزد پیامبر (ص) فرستاد و گفت :« به پدرم بگو دخترت سلام می رساند و می گوید اینها را در راه خدا بده .» چون آنها را نزد پیامبر (ص) آوردند سه بار تکرار کرد : « فاطمه ! دنیا از آن محمد و خاندان او نیست » .
سپس برخاست و به خانه فاطمه (س) رفت . پیامبر (ص) پیوسته می فرمود که فاطمه پاره تن من است . آن که گفتن هیچ کس را به رسول خدا (ص) شبیه تر از فاطمه ندیدم . چون او نزد پیامبر (ص) می آمد ، دو دستش را می بوسید و فاطمه (س) را در جای خود می نشاند و بسیار احترامش می کرد .
ام ایمن پس از رحلت فاطمه (س) سوگند خورد در مدینه نماند ، زیرا جای خالی حضرت را نمی توانست ببیند ، پس از مدینه به سوی مکه حرکت کرد . در بین راه تشنگی عظیمی او را از پا انداخت . چون از جستجوی آب مایوس شد رو به آسمان کرد و گفت : « خدایا من خدمت فاطمه (س) را کرده ام . آیا مرا از تشنگی هلاک خواهی کرد ؟» .ناگهان دلو آبی از آسمان فرود آمد که از آن نوشید و تا هفت سال محتاج خوردن و آشامیدن نشد و چون مردمان ؛ در روزهای بسیار گرم ، او را برای کاری می فرستادند ، تشنه نمی شد .
روزی علی (ع) محتاج قرض شد و چادر فاطمه (س) را نزد مردی یهودی به نام زید رهن گذاشت و قدری جو قرض کرد . مرد ، چادر را به خانه برد . چون شب شد ، زن یهودی دید که نوری از چادر می درخشد که همه خانه را روشن کرده است . یهودی و زنش با بهت و حیرت به سراغ خویشان خود رفتند و از برکت چادر فاطمه (س) ، هشتاد تن از ایشان مسلمان شدند .
روزی حضرت رسول (ص) به خانه فاطمه (س) رفت و دید که جامه ای از جُل شتر پوشیده است و آسیا می گرداند و فرزند خود را شیر می دهد . پیامبر اشک ریخت و فرمود : « دختر گرامیم ، تلخی های دنیا را برای حلاوت آخرت تحمل کن » . فاطمه (س) گفت : « پدر جان خدا را برای نعمات و کرامت هایی که بر من عرضه کرد ، شکر می گویم . »
( منبع : کتاب زنگانی چهارده معصوم - اثر حسام الدین بهشتی )
آخرین نظرات